Wednesday, May 25, 2011

از آخرین دستنوشته های ناصر حجازی




غم قفس به کنار

آنچه عقاب را پیر می کند

پرواز زاغهای بی سر و پاست



فروردین 1390

ناصر حجازی



Tuesday, May 24, 2011

فردا در استادیوم فریاد خواهیم زد

با صدای بی صدا

مثل یك كوه بلند

مثل یك خواب كوتاه

... یه مرد بود یه مرد

Monday, May 23, 2011

آسمان آبی خاطراتمان رو به تیرگی نهاد






:قبل از رفتن گفت

من آن گلبرگ مغرورم، که می ميرم ز بي آبی


... ولی با خفت و خارى پى شبنم نمي گردم



ناصر خان همیشه در قلب مایی










Thursday, May 5, 2011

روسپی کشی در روزهای اول انقلاب

!فغان

که سرگذشت ما

سرود بی‌اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپيان

!باز می‌آمدند


((زنده یاد احمد شاملو))




فکر می کنید این افراد داخل عکس الان کجا هستند و چه کاره اند؟شاید سرهنگ بازنشسته سپاه بوده و یا شاید مأمور گمنام امام زمان و یا قاضی باشند، شاید صاحب یک مغازه یا حجره در بازار باشند، شاید راننده شاید هم مدیر یک اداره دولتی یا شرکت خصوصی و یا کارخانه دار باشند، ممکنه کارمند یا کارگر بازنشسته باشند،شاید هم مرده باشند. به نظر شما اگه زنده هستند ممکنه الان با یه روسپی بخوابند یا احیاناً به طور مخفیانه زن یا زنان دیگری داشته باشند؟