هاله، خسته از یك عمر تحمل بار رسالت پدر و سختی مبارزه در جاهلیت اقتدارگرایان و زندگییی سراسر شكنجه و خطر و سختی و كار و تلاش به خاطر آرمانی كه از جبر زمان دور است، و عزادار از مصیبت جانكاه مرگ پدری كه با حیات او عجین شده بود و غمگین از سرنوشت تحملناپذیر همراهانی كه پس از یك عمر جهاد با دشمن به دست سلطه گران، خانهنشین شده اند و قربانی قدرتی شده اند كه به نیروی ایمان و مبارزه و فداكاری و اخلاص آنها به دست آمده است
اكنون زنده بودن «برایش دردآور و طاقتفرسا است». ماندن «بار سنگینی است كه دوشهای خسته و ناتوان هاله را یارای كشیدن آن نیست». زمان سنگین و آهسته بر قلب مجروحاش گام برمیدارد و میگذرد. هر لحظهای، هر دقیقهای، گامی
اكنون تنها مایههای تسلیتی كه در این دنیا مییابد یكی پیکر مهربان پدر است و دیگری مژده امیدبخش او كه: هاله، از میان خاندانم، تو نخستین كسی خواهی بود كه به من خواهی پیوست
اینك لحظة وداع با دوستان
چه دشوار است
اكنون همراهانش باید در دنیا بمانند. سالیانی دگر
آرام و سبكبار بر بستر خفت، رو به قبله كرد، در انتظار ماند
لحظهای گذشت و لحظاتی
ناگهان از خانه شیون برخاست
پلكهایش را فرو بست و چشمهایش را به روی محبوبش ـ كه در انتظار او بود ـ گشود.
شمعی از آتش و رنج، در خانة سبز ما خاموش شد
و ما تنها ماندیم
با فرزندانش
تا او را شبانه دفن كنیم، تا ما بمانیم و رنجمان بر گور هاله
ایران در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفتهاند. سكوت مرموز شب گوش به گفتگوی آرام همراهان دارد
و آنها كه سخت تنها مانده اند، هم در شهر و هم در خانه، بی عزت، بی هاله، همچون كوهی از درد، بر سر خاك هاله نشسته اند
ساعتهاست
شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمة درد ما را گوش میدهد، گورستان آرام و خوشبخت و حکومت بیوفا و بدبخت، سكوت كردهاند، قبرهای بیدار و خانههای خفته میشنوند
نسیم نیمه شب كلماتی را كه به سختی از جان ما برمیآید از سر گور هاله به خانة خاموش عزت میبرد
ـ بر تو، از ما و از دخترت، كه در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای عزت ایران
ـ از سرگذشت عزیز تو ـ ای عزت ایران ـ شكیبایی ما كاست و چالاكی ما به ضعف گرایید. اما، در پی سهمگینی فراق تو و سختی مصیبت تو، ما را اكنون جای شكیب هست
ـ ما تو را در شكافتة گورت خواباندیم و در میانة حلقوم و سینة ما جان دادی. «انا لله و انا الیه راجعون»
ودیعه را بازگرداندند و گروگان را بگرفتند، اما اندوه ما ابدی است و اما شب ما بیخواب، تا آنگاه كه خدا خانهای را كه تو در آن نشیمن داری برایمان برگزیند
هماكنون دخترت تو را خبر خواهد كرد كه سلطه گران بر ستمكاری در حق او همداستان شدند. به اصرار از او همه چیز را بپرس و سرگذشت را از او خبر گیر. اینها همه شد، با اینكه از عهد تو ساعاتی نگذشته است و یاد تو از خاطر نرفته است
بر هر دوی شما سلام. سلام وداعكنندهای كه نه خشمگین است، نه ملول
هاله این چنین زیست و این چنین مرد و پس از مرگش زندگی دیگری را در تاریخ آغاز كرد. در چهرة همه ستمدیدگان تاریخ، هالهای از هاله پیدا بود
آری
هاله، هاله است