Sunday, June 19, 2011

کارگر جاوید، محتمل ترین فرد برای حمل سلاح در صحنه شهادت ندا

بی شک متهمان یک دادگاه بر اساس شواهد موجود مورد اتهام قرار میگیرند، شواهدی که خودعباس کارگر جاوید در نمایش تلویزیون دولتی به آن اذعان کرد و در حقیقت خود رژیم آن را قبول دارد
کارگر جاوید یک بسیجی است، پس حداقل یک شبه نظامی است
کارگر جاوید آن روز در صحنه حضور داشته است و به قول خود مأموریت رصد کردن اعتراضات را داشته است
بنابراین طبق اقرار خود کارگر جاوید او تنها شبه نظامی است که حضور او در صحنه به اثبات رسیده است پس او محتمل ترین فرد برای حمل سلاح در آن واقعه بوده است. حال با توجه به فیلمهای موجود آیا در آن صحنه شخصی وجود دارد که احتمال حمل سلاح توسط او بیشتر از کارگر جاوید باشد، آیا هیچ عقل سلیمی این را باور میکند که زن گریانی کیف به دستی که عینک آفتابی زده است، گزینه مشکوک تری است

Thursday, June 2, 2011

شگفتا! انگار شریعتی این جملات را برای هاله گفته است، آری، هاله، هاله است

هاله، خسته از یك عمر تحمل بار رسالت پدر و سختی مبارزه در جاهلیت اقتدارگرایان و زندگی‌یی سراسر شكنجه و خطر و سختی و كار و تلاش به خاطر آرمانی كه از جبر زمان دور است، و عزادار از مصیبت جانكاه مرگ پدری كه با حیات او عجین شده بود و غمگین از سرنوشت تحمل‌ناپذیر همراهانی كه پس از یك عمر جهاد با دشمن به دست سلطه گران، خانه‌نشین شده اند و قربانی قدرتی شده اند كه به نیروی ایمان و مبارزه و فداكاری و اخلاص آنها به دست آمده است
اكنون زنده بودن «برایش دردآور و طاقت‌فرسا است». ماندن «بار سنگینی است كه دوش‌های خسته و ناتوان هاله را یارای كشیدن آن نیست». زمان سنگین و آهسته بر قلب مجروح‌اش گام برمی‌دارد و می‌گذرد. هر لحظه‌ای، هر دقیقه‌ای، گامی
اكنون تنها مایه‌های تسلیتی كه در این دنیا می‌یابد یكی پیکر مهربان پدر است و دیگری مژده امیدبخش او كه: هاله، از میان خاندانم، تو نخستین كسی خواهی بود كه به من خواهی پیوست
اینك لحظة وداع با دوستان
چه دشوار است
اكنون همراهانش باید در دنیا بمانند. سالیانی دگر
آرام و سبكبار بر بستر خفت، رو به قبله كرد، در انتظار ماند
لحظه‌ای گذشت و لحظاتی
ناگهان از خانه شیون برخاست
پلك‌هایش را فرو بست و چشم‌هایش را به روی محبوبش ـ كه در انتظار او بود ـ گشود.
شمعی از آتش و رنج، در خانة سبز ما خاموش شد
و ما تنها ماندیم
با فرزندانش
تا او را شبانه دفن كنیم، تا ما بمانیم و رنجمان بر گور هاله
ایران در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته‌اند. سكوت مرموز شب گوش به گفتگوی آرام همراهان دارد
و آنها كه سخت تنها مانده اند، هم در شهر و هم در خانه، بی عزت، بی هاله، همچون كوهی از درد، بر سر خاك هاله نشسته اند

ساعت‌هاست
شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمة درد ما را گوش می‌دهد، گورستان آرام و خوشبخت و حکومت بی‌وفا و بدبخت، سكوت كرده‌اند، قبرهای بیدار و خانه‌های خفته می‌شنوند



نسیم نیمه شب كلماتی را كه به سختی از جان ما برمی‌آید از سر گور هاله به خانة خاموش عزت می‌برد
ـ بر تو، از ما و از دخترت، كه در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای عزت ایران
ـ از سرگذشت عزیز تو ـ ای عزت ایران ـ شكیبایی ما كاست و چالاكی ما به ضعف گرایید. اما، در پی سهمگینی فراق تو و سختی مصیبت تو، ما را اكنون جای شكیب هست
ـ ما تو را در شكافتة گورت خواباندیم و در میانة حلقوم و سینة ما جان دادی. «انا لله و انا الیه راجعون»



ودیعه را بازگرداندند و گروگان را بگرفتند، اما اندوه ما ابدی است و اما شب ما بی‌خواب، تا آنگاه كه خدا خانه‌ای را كه تو در آن نشیمن داری برایمان برگزیند
هم‌اكنون دخترت تو را خبر خواهد كرد كه سلطه گران بر ستمكاری در حق او همداستان شدند. به اصرار از او همه چیز را بپرس و سرگذشت را از او خبر گیر. اینها همه شد، با این‌كه از عهد تو ساعاتی نگذشته است و یاد تو از خاطر نرفته است
بر هر دوی شما سلام. سلام وداع‌كننده‌ای كه نه خشمگین است، نه ملول
هاله این چنین زیست و این چنین مرد و پس از مرگش زندگی دیگری را در تاریخ آغاز كرد. در چهرة همه ستمدیدگان تاریخ، هاله‌ای از هاله پیدا بود



آری
هاله، هاله است






Wednesday, May 25, 2011

از آخرین دستنوشته های ناصر حجازی




غم قفس به کنار

آنچه عقاب را پیر می کند

پرواز زاغهای بی سر و پاست



فروردین 1390

ناصر حجازی



Tuesday, May 24, 2011

فردا در استادیوم فریاد خواهیم زد

با صدای بی صدا

مثل یك كوه بلند

مثل یك خواب كوتاه

... یه مرد بود یه مرد

Monday, May 23, 2011

آسمان آبی خاطراتمان رو به تیرگی نهاد






:قبل از رفتن گفت

من آن گلبرگ مغرورم، که می ميرم ز بي آبی


... ولی با خفت و خارى پى شبنم نمي گردم



ناصر خان همیشه در قلب مایی










Thursday, May 5, 2011

روسپی کشی در روزهای اول انقلاب

!فغان

که سرگذشت ما

سرود بی‌اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپيان

!باز می‌آمدند


((زنده یاد احمد شاملو))




فکر می کنید این افراد داخل عکس الان کجا هستند و چه کاره اند؟شاید سرهنگ بازنشسته سپاه بوده و یا شاید مأمور گمنام امام زمان و یا قاضی باشند، شاید صاحب یک مغازه یا حجره در بازار باشند، شاید راننده شاید هم مدیر یک اداره دولتی یا شرکت خصوصی و یا کارخانه دار باشند، ممکنه کارمند یا کارگر بازنشسته باشند،شاید هم مرده باشند. به نظر شما اگه زنده هستند ممکنه الان با یه روسپی بخوابند یا احیاناً به طور مخفیانه زن یا زنان دیگری داشته باشند؟














Saturday, March 12, 2011

چهارشنبه سوری: تنها روزی که استفاده از نارنجک صوتی جرم نیست و تنها یک غفلت به حساب می آید.

امیدوارم در روز چهارشنبه سور ی در سایت بالاترین شاهد این تیتر خبری نباشم: " فضای امنیتی در خیابانهای تهران" حتی اگر به فرض چهارشنبه سوری به ازای هر نفر دو نیروی سرکوبگر در خیابان موجود باشد. در سال گذشته جنبش برای چهارشنبه سوری برنامه خاصی نداشت، اما امسال دعوت به اعتراض کرده است. در قبل از انتخابات و در سالهای آرامش جامعه، چهارشنبه سوری به خودی خود امنیتی ترین روز سال بود و اگر در 364 روز سال خبری از فضای امنیتی نبود، در این روز مآموران خیابانها را قرق میکردند، با این حال حریف آتش بازیها و نارنجک پراکنی های جوانان نمیشدند، و بعضی مواقع فضای شهرها شبیه خط مقدم جبهه میشد(اگه یادتون باشه انیمیشن جالب قندعسل هم در مورد چهارشنبه سوری به این موضوع اشاره داشت)بر این اساس بستر حرکتهای اعتراضی در این روز کاملاً آماده است و فقط کافیه فضای چهارشنبه سوری رنگ و بوی سیاسی بگیره. یادمان باشد در این روز کسی شما رو به خاطر آتش روشن کردن و کپسول زدن مؤاخذه نمیکند و استفاده از نارنجک صوتی هم با برخورد جدی روبرو نمیشود. بنابراین همین حرکات خاص این روز میتواند شروع یک حرکت اعتراضی بزرگ در چهارشنبه سوری باشد